خلاصهای از کتاب مقدس و کتابهای آن

داوود و جلیات (اول سموئیل 17)
اول سموئیل - پیامبر خدا
مادر سموئیل سالها بدون فرزند بود. او در دعا از خدا چنین خواست که اگر خدا پسری به او بدهد، او آن را به خداوند باز میگرداند. به راحتی می توان چنین نذری را فراموش کرد ، اما حنّا وفادارانه به قول خود عمل کرد و سموئیل جوان زیر نظر عیلی ، کاهن اعظم ، به خدمت خیمه رفت. این لاوی کوچک، هوای تازه در فضای متعفن از بتپرستی اسرائیل بود. پس از مرگ عیلی، او که به عنوان پیامبر خداوند و بعد به عنوان داور، پذیرفته شده بود، اصلاحاتی را آغاز کرد که اسرائیل را تا قلههای سلطنت داوود، بزرگترین پادشاه اسرائیل بالا برد. البته ابتدا مشکلاتی پیش آمد.
فلسطینیان، جنگجویان سرسختی که در مرز غربی اسرائیل زندگی میکردند ، به آنها حمله کردند و صندوق مقدس را که نماد حضور خدا بود، گرفتند. آنها سلاحهای برتر داشتند و سالها بود که به مردم ظلم می کردند. سرانجام بنیاسرائیل نزد سموئیل آمدند و از او خواستند تا پادشاهی را برای آنها تعیین کند. تا به حال آنها خدا را به عنوان فرمانروای خود داشتند (نوعی حکومت معروف به حکومت دینی) ، اما اکنون آنها می خواستند مانند سایر ملل اطراف خود باشند و رهبری داشته باشند که بتوانند در جنگ از او پیروی کنند. سموئیل به اذن خدا، شائول را مسح کرد، مردی بلند قد و نیرومند که با موفقیت، فلسطینیان را در چندین درگیری شکست داد. متأسفانه باد قدرت در سرش پیچید و مغرور و خودمحور شد و بیش از توجه به ستایش خداوند، به فکر تمجیدهای مردم بود. این یک شروع ناامیدکننده برای پادشاهی در اسرائیل بود. در پایان، سموئیل وظیفه غمانگیزی داشت تا به شائول اطلاع دهد که او با شخصی که به قلب خداوند نزدیکتر است، جایگزین خواهد شد. این باعث شد او با حسادتی شدید به دنبال کسی باشد که ممکن است مقام او را به چالش بکشد.
انتخاب جانشین شائول آموزنده بود. خدا سموئیل را به بیتلحم، شهر یسا، نوه روت، فرستاد و به او گفت که یکی از پسران یسا را مسح کند. وقتی نخست زاده، قدبلند و خوشتیپ، جلوی او ایستاد، سموئیل مطمئن بود که این همان است. اما خداوند با پیامبر پیر صحبت کرد:
"به سیما و قامت بلندش منگر، زیرا او را رد کردهام. خداوند همچون انسان نمینگرد؛ انسان به ظاهر مینگرد، اما خداوند به دل."
(اول سموئیل16: 7)
این یک اصل مهم است و حتی سموئیل پس از سالها تجربه در طبیعت بشر ، به دامش افتاده بود. در واقع خداوند، داوود کوچکترین پسر یسا را انتخاب کرد که بیشتر به گلهداری و نه به مدیریت افراد عادت داشت ، زیرا قلب او فروتن بود و ایمان قوی به خدا داشت.
سرنوشت داوود سرافرازی حقیقی بود، اما ابتدا مجبور شد از دست شائول سالها در ناامیدی و سختی، رنج ببرد. او در نبرد وادی ایلاه، که در اول سموئیل باب 17 شرح داده شده است، مورد توجه عموم قرار گرفت. فلسطینیان یک قهرمان غولپیکر به نام جُلیات داشتند که هر اسرائیلی را به چالش میکشید تا با او روبرو شده و به تنهایی با او بجنگد. داوود، گرچه جوانی بیش نبود، از شنیدن فریاد لعنت او بر خدای اسرائیل برانگیخته شد. او که فقط به چوب دستی و فلاخن مسلح بود، با اطمینان از اینکه خداوند او را پیروز می کند، از دره عبور کرد. او با مهارتی که طی سالها شبانی کسب کرده بود، شکافی را در زره جُلیات انتخاب کرد و با فلاخن، سنگی را در اعماق پیشانی او فرونشاند.
شجاعت داوود او را به سمت فرماندهی ارتش سوق داد ، و در عین حسادت شائول ، که حالا از او به عنوان رقیب می ترسید، داوود تبدیل به ستاره روزگار شد . داوود مجبور شد که پس از چندین بار تلاش برای نجات جانش، از دست جاسوسان و سربازان شائول گریخته و همراه گروهی از شورشیانی که به وی پیوسته بودند در دره ها و غارهای کوهستانی پنهان شود. داستان فرارهای او و ایمان کمنظیرش به خدا، سیزده باب آخر از کتاب اول سموئیل را دربرمیگیرد. این بابها شامل قصههایی بی اندازه جذاب هستند.
سرانجام روزی فرا رسید که خداوند به وعده خود عمل کرد. شائول و پسرانش، از جمله یوناتان، بهترین دوست داوود، در نبرد فاجعهبار جِلبوعَ جان باختند و راه برای بازگشت داوود از تبعید و گرفتن تاج و تخت، باز شد.