top of page
  • Facebook
  • Twitter
  • Instagram

اعمال رسولان

کشتی در زمان پولس (اعمال رسولان 27)

برای اثبات اینکه نویسنده کتاب اعمال رسولان، لوقا بوده است، کارآگاهی لازم است. یک آیه کلیدی در باب 16: 10 وجود دارد. پولس رسول بتازگی به تروآس رسیده است. در این نقطه، نویسنده در حالیکه قسمت بعدی سفر را توصیف می‌کند، گزارش خود را از سوم شخص به اول شخص تغییرمی‌دهد. این بدان معناست که او باید در این مرحله به جمع همراهان پولس پیوسته باشد. او در فیلیپی جا مانده است، زیرا در این مرحله گزارش سوم شخص ازسرگرفته شده است. اما در آخرین باب اعمال رسولان، نویسنده با پولس بازگشته است، زیرا از "ما" برای توصیف وقایع مربوط به دوران زندانی شدن پولس در روم استفاده می‌کند. از درودهایی که پولس در یکی از نامه‌های خود از زندان می‌فرستد (کولسیان 4: 10-17)، می‌توان نتیجه گرفت که باید لوقا با او بوده باشد!

لوقا در مقدمه کتابش، دوست خود تئوفیلوس را به انجیلش، "نخستین کتاب" ارجاع می‌دهد:

"من کتاب نخست خود را، ای تِئوفیلوس، در باب همۀ اموری تألیف کردم که عیسی به عمل نمودن و تعلیم دادنشان آغاز کرد تا روزی که به واسطۀ روح‌القدس دستورهایی به رسولان برگزیدۀ خود داد و سپس به بالا برده شد." (اعمال رسولان 1: 1-2)

در این کتاب جدید او از همان جایی که کارش را رها کرده است ادامه می‌دهد. در باب اول به اختصار، ظاهر شدن عیسی به رسولان را پس از رستاخیز مرور می‌کند. سپس صبح مهمی فرامی‌رسد که عیسی رسولان را به کوه زیتون هدایت کرد و به آسمان صعود کرد و با وعده بازگشت خود، آنها را ترک کرد. اکنون، همانطور که استادشان به آنها دستور داده بود، باید کار خود را برای فراخواندن شاگردانی از همه ملتها، از اورشلیم آغاز کنند. لوقا فضای متشنج آن هفته‌های اولیه را به تصویر می‌کشد، زمانی که رسولان منتظر هدیه موعود روح‌القدس بودند. آنها با ترس از مقامات، که از شایعات عمومی مبنی بر زنده شدن عیسای ناصری ناراضی بودند، با یکدیگر ملاقات می‌کردند. اما هنگامی که ایشان در روز پنطیکاست (یکی از اعیاد بزرگ شریعت موسی) با روح‌القدس مسح می‌شوند، مقامات با گروهی کاملاً متفاوت روبرو می‌شوند. پطرس با اطمینان در صحن معبد می‌ایستد و سه هزار یهودی را متقاعد می‌کند که مرگ عیسی تصادفی نبود، بلکه بخشی اساسی از نقشه خدا بود که مدتها پیش در کتب انبیا پیش‌بینی شده بود. مسیح باید می‌مرد. تنها زمانی که یک مرد بیگناه در قبر گذاشته می‌شد، خداوند بوسیله او می‌توانست قدرت گناهی را بشکند که همه ما را در خاک نگه می‌داشت. عیسی زنده بود و آنها، پیروانش، او را با چشمان خود دیده بودند. با ایمان به منجی، مردم اورشلیم می‌توانستند از گناهِ کشتن او رها شوند. این آغازی باشکوه برای دعوت آنها به عنوان صیادان انسان بود.

بار دیگر، لوقا تضادی را نشان می‌دهد که بین شادی، اتحاد و مشارکت ایمانداران اولیه و نفرت سرد مخالفان آنهاست که مصمم به سرکوبی این جنبش جدید هستند، اما قادر نیستند با این مردان فروتن که در انجام معجزه و توضیح متون مقدس توانا هستند مقابله کنند. شائول اهل تارسوس، یک وکیل جوان و پرشور یهودی بود که از سوی کاهن اعظم به او قدرت داده شد تا رهبری گروه مخالفان را به عهده بگیرد. این گروه به یک کمپین خشونت، زندان و مرگ تبدیل شد؛ پاسخ رایجی از جانب نهادی که از لحاظ فکری شکست خورده است.

اگرچه آزار و شکنجه گروه اصلی ایمانداران در اورشلیم، دردناک بود اما باعث پراکندگی آنها در سراسر حومه شهر شد و انجیل، شروع به گسترش کرد. لوقا به تحولات کلیدی اشاره می‌کند. از جمله آن لشکرکشی، که علیه فیلیپسِ مُبشر اتفاق افتاد؛ وقتی که در میان سامریانی بود که خالصانه به "خبر خوش درباره پادشاهی خدا و نام عیسی مسیح" ایمان آورده و غسل تعمید گرفته بودند. اولین مرد از نژادی دیگر، که غسل تعمید می‌گیرد، وزیری در خدمت ملکه حبشه است که فقط یک بار در زندگی از اورشلیم بازدید می‌کند. سپس، به طرز شگفت‌انگیزی، شائول را می‌بینیم که با حضور عیسای رستاخیز شده متقاعد می‌شود، به دین مسیح می‌گرود و پشیمانی عمیق او، وادارش می‌کند تا بقیه عمر خود را وقف خدمت به استادی کند که آنقدر اشتباه درکش کرده بود.

تا اینجا رسولان کار خود را محدود به یهودیانی کرده بودند که شریعت موسی را رعایت می‌کردند. زمان بازکردن در، به روی غیریهودیان فرارسیده بود. این کار به پطرس واگذار شد. او که از طریق رؤیایی ترغیب شد تا به یک یوزباشی مومن رومی (فرمانده هنگ) و خانواده‌اش بشارت دهد، متقاعد شد که خدا می‌خواهد غیریهودیان در خبر خوش عیسی شریک باشند. هنگامی که آنها نیز عطای روح‌القدس را دریافت کردند، دیگر هیچ شکی وجود نداشت.

اکنون نوبت به گروهی از ایماندارانی رسیده بود که در انطاکیه سوریه زندگی می‌کردند. آنها برای فرار از آزار و شکنجه شائول به شمال رفته بودند. این مردان شروع به بشارت دادن به یونانیان کردند، یعنی افرادی که هیچ پیشینه‌ای در شریعت موسی نداشتند. به برکت خداوند عده زیادی به صفوف آنان پیوستند. لوقا اشاره می‌کند (اعمال رسولان 11: 26 را ملاحظه کنید) که در انطاکیه بود که ایمانداران برای اولین بار، "مسیحی" (پیروان مسیح) نامیده شدند. شبکه انجیل در حال گسترش به جهان بود.

باب دوازدهم به اورشلیم بازمی‌گردد. در فاصله پس از مسیحی شدن شائول، صلح و آرامش بوجود آمده بود. اما اکنون هیرودیس پادشاه (از خویشاوندان هیرودیس که سعی در کشتن عیسی در نوزادی داشت) مسیحیان را برمی‌انگیزد. او یعقوب، برادر یوحنا را اعدام می‌کند؛ اولین نفر از حواریون که باید برای ایمانش بمیرد. پطرس در نگاه او نفر بعدی است، اما فرشته‌ای وی را شبانه از صف مرگ نجات می‌دهد و هیرودیس بر اثر سکته می‌میرد. خدا کنترل همه امور را دارد و کلیسا دوباره می‌تواند نفس بکشد.

بقیه داستان لوقا به کار تبلیغی بزرگ شائول تارسوسی اختصاص دارد که از این پس با نام آشناتر لاتین یعنی پولس شناخته می‌شود.

با کمال تعجب، از آنجایی که مرگ هیرودیس در سال 44 بعد از میلاد اتفاق افتاده است، متوجه می‌شویم که 15 سال از مرگ عیسی و 11 سال از غسل تعمید پولس می‌گذرد. اکنون و بتازگی است که عیسی، از طریق روح القدس (اعمال رسولان 13: 2 را ملاحظه کنید)، پولس را برای اولین تلاش عمده برای بشارت به  غیریهودیان می‌فرستد. او و دوست خوبش بَرنابا برای انجام این کار انتخاب شدند.

از کجا باید شروع کنند؟ بَرنابا اهل جزیره قِپرس در دریای مدیترانه بود، بنابراین این مکان جای خوبی برای تمرین بود، زیرا آنها به اولین سفر تبلیغی اعزام می‌شدند. آنها با کشتی به سالامیس، شهر پایتخت رفتند و مسیر خود را در سرتاسر جزیره طی کردند. لوقا به یک پیروزی بزرگ اشاره می‌کند که تغییر دین فرماندار روم، سرگیوس پولس است. سپس دو مبشر به سرزمین اصلی رفتند و سپس به کوههای غلاطیه رفتند. ممکن است پولس در این زمان بیمار شده باشد، زیرا وقتی بعداً به مسیحیان غلاطیه می‌نویسد، به آنها یادآوری می‌کند (غلاطیان 4: 13) که "اوّل بار، بیماری جسمی‌ام سبب شد که بشارت انجیل را به شما برسانم." در هر صورت، او همچنان موفق شد در کنیسه‌ای در انطاکیه پیسیدیه، خیلی شبیه به سخنرانی تکان‌دهنده پطرس در روز پنطیکاست را ارائه بدهد. او پیشگویی‌های کلیدی عهد عتیق را انتخاب کرد که می‌گفت مسیح باید بمیرد و دوباره زنده شود تا نجات از گناهان را به ارمغان آورد. چیزی که برای شنوندگان یهودی او قابل هضم نبود. آنها نمی‌توانستند تصور کنند که پادشاه موعودِ خدا، مانند یک جنایتکار خواهد مرد. اما بسیاری از غیریهودیان حاضر تحت تأثیر قرار گرفتند و یک هفته بعد جمعیت عظیمی برای شنیدن تعالیم پولس گرد آمدند. بسیاری از آنها ایمان آوردند. نتایج اولین کمپین شروع به سرازیر شدن کرد.

رهبران یهودی در انطاکیه با ایجاد مشکل برای پولس در میان حاکمان انطاکیه واکنش نشان دادند. او مجبور شد به سمت شرق به سوی لیکائونیه و لِستره حرکت کند. در لستره زندگی او به تار مویی رسید. او تازه در آنجا شروع به بشارت کرده بود که یهودیان انطاکیه به دنبال او آمدند و او را در ملاء عام سنگسار کردند و او را درحالیکه به حال مرگ افتاده بود رها کردند. خوشبختانه او احیا شد، و سفرهای خود را ازسرگرفت و به دِربه رفت، جایی که بدون مزاحمت بود، تا زمانیکه شجاعانه به شهرهایی که برای تقویت شاگردان جدید عیسی در آنجا تحت آزار و اذیت قرار گرفته بود بازگشت. او در اولین سفر به غلاطیه دوستانی پیدا کرد که تا پایان عمرش به او وفادار ماندند، از جمله تیموتائوس جوان، که قرار بود دست راست او شود.

موفقیت پولس پیامدهایی داشت. مسیحیان اورشلیم، که بسیاری از آنها هنوز شریعت موسی را حفظ می‌کردند، نسبت به این بشارت به غیریهودیان سردرگم بودند. آنها می‌خواستند غیریهودیان ختنه شوند و احکام را حفظ کنند. برخی از این معلمان به غلاطیه آمدند و پولس مجبور شد نامه‌ای محکم به غلاطیان بنویسد تا به آنها هشدار دهد که به این مردان گوش ندهند. در نهایت تصمیم گرفته شد که شورایی در اورشلیم برگزار شود تا درباره این که چه باید کرد تصمیم بگیرند. این امر در اعمال رسولان باب 15 توضیح داده شده است. هنگامیکه حضار گزارش پولس را در مورد واکنش شگفت‌انگیزی که او دریافت کرده بود شنیدند و پطرس و یعقوب، رهبران مورد اعتماد کلیسا، تأیید خود را بر کار پولس اضافه کردند، موافقت شد که نامه‌ای رسمی به ایمانداران غیریهودی بنویسند. این نامه می‌گفت که آنها نیازی به رعایت شریعت موسی ندارند، اما مفید خواهد بود اگر بتوانند از اعمال خاصی که یهودیان را ناراحت می‌کند، مانند خوردن گوشت قربانی‌های تقدیمی به بتها یا فرآورده‌های خونی، اجتناب کنند. پولس می‌توانست دوباره نفس بکشد. اگر تصمیم شورا بر ضد او بود، مسیحیت شاخه‌ای از یهودیت باقی می‌ماند. حالا او می‌توانست وارد دنیای روم شود.

دومین سفر بشارتی با بازگشت به غلاطیه آغاز شد، که پس از آن، رسول توسط روح‌القدس هدایت شد تا از طریق فیلیپی، یک شهر بزرگ در شمال یونان، به سمت اروپا حرکت کند، سپس از طریق استان مقدونیه روم به سمت جنوب به آتن، پایتخت یونان برود. قاعده او این بود که تا زمانیکه می‌تواند در یک شهر بماند و تا زمانی که آزار و شکنجه غیرقابل تحمل شود به کارش ادامه دهد. ما باید شجاعت راستین این مرد بزرگ را تحسین کنیم که زندان، ضرب و شتم، دزدی، غرق شدنِ کشتی و هزاران مایل راه در جاده‌های غبارآلود را تحمل کرد تا خبر خوش را به افراد مشتاق بیشتری برساند. او نپذیرفتن پول از مخاطبان را سرلوحه کارش قرار داده بود. این بدان معنی بود که او مجبور بود هزینه‌های سفر خود را با کار یدی به عنوان یک چادرساز، حرفه‌ای که در جوانی آموخته بود، بپردازد. بشارت‌های پولس در اوقات فراغت او انجام می‌شد. و در تمام مدت مراقب بود که از دشمنانش دور بماند.

فیلسوفان آتن تحت تأثیر تلاش‌های پولس که می‌خواست آنها را درباره بازگشت عیسی از مرگ متقاعد کند، قرار نگرفتند اما او مخاطبانی آماده را در بندر شلوغ قُرِنتُس در جنوب پیدا کرد. او قبل از آنکه به پایگاه خود در انطاکیه در سوریه باز‌گردد، هجده ماه در آنجا ماند.

سومین سفر، پولس را به غلاطیه و سپس به اَفِسُس، شهری وسیع در نزدیکی ساحل غربی ترکیه امروزی برد. او در مجموع سه سال را در آنجا گذراند. طبق رسمی که داشت، که باید اولین فرصت برای شنیدن انجیل به یهودیان داده شود، کارش را با بازدید از کنیسه شروع کرد و تنها آن زمانی که رهبران یهودی با او خصومت کردند، به جمعیت غیریهودیان پرداخت. بسیاری از افسسیان ایمان آوردند و او باعث کاهش محسوس تعداد زائرانی شد که از معبد آرتمیس (دیانا) سوغاتی می‌خریدند. این امر به ضرر جیب نقره‌کاران بود. آنها با هم متحد شدند تا دست به اعتراض عمومی بزنند (اعمال رسولان 19: 23 به بعد را ملاحظه کنید) و همراهان پولس را به میدان مسابقات کشاندند (فضای عمومی بزرگی که امروزه ویرانه‌های آن هنوز قابل بازدید است) اما توسط داروغه شهر، که با درایت، جمعیت شورشی را متفرق ساخت، نجات یافتند.

پولس مجبور شد به یونان برود. جایی که او قبلاً ترتیبی داده بود که از ایمانداران آنجا پول جمع کند تا به مسیحیان فقیرتر در اورشلیم به عنوان نشانه‌ای از محبت، همبستگی و حمایت عملی، کمک کند. این طرح پیش می‌رفت تا آنکه قصد یهودیان برای ترور پولس در کشتی، او را مجبور کرد به جای آن، از طریق مقدونیه به فیلیپی سفر کند. او در راه بازگشت به اورشلیم با دوستان خود در ترکیه خداحافظی کرد، زیرا اکنون قصد داشت به سمت غرب به سمت ایتالیا و اسپانیا حرکت کند. اما زندگی غیر قابل پیش‌بینی است و نقشه بزرگ او به هم ریخت.

هنگامی که رسول به اورشلیم آمد و پولی را که جمع‌آوری کرده بود تحویل داد، چندین بار از معبد دیدن کرد. متاسفانه بطور تصادفی توسط برخی از دشمنانش، یهودیانی از ایالت آسیا که از آن شهر نیز بازدید می‌کردند، شناسایی شد. با شورشی که آنها به راه انداختند، پولس به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت و تنها با دخالت فرمانده رومی که مسئول منطقه معبد بود، نجات یافت.

این آغاز یک دوره طولانی و آزاردهنده در زندگی پولس بود. او سه سال بعد را در زندان گذراند و منتظر محاکمه‌ای مناسب بود. در پایان این زمان، او مجبور شد از حق استیناف خود به عنوان یک شهروند رومی (پدرش شهروند بود و او این امتیاز را به ارث برده بود) استفاده کند تا پرونده او توسط امپراتور در رم مورد رسیدگی قرار گیرد. داستان دراماتیک سفر او به آنجا، به عنوان یک زندانی، با همراهی لوقای وفادار، بیست و هفتمین باب از اعمال رسولان را تشکیل می‌دهد. کشتی آنها در جزیره مالت غرق شد، اما او جان سالم به در برد و بهار سال بعد به رُم آمد تا دو سال دیگر در صف طولانی عدالت روم، در بازداشت منتظر بماند.

لوقا گزارش خود را در این نقطه پایان می‌دهد. با این حال، می‌توانیم از نامه‌هایی که پولس نوشته بود، بفهمیم که او در نهایت آزاد شد (هیچ پرونده معتبری علیه او وجود نداشت). برای چند سال دیگر توانست سفرهای خود را از سر بگیرد تا اینکه امپراتور نرون علیه مسیحیان به مخالفت برخاست و او به رم بازگردانده شد تا به اعدام محکوم شود.

آن سالهای حبس، اگرچه برای مردی که بیشتر عمرش را در جاده‌های آزاد گذرانده بود، تلخ بود، اما بسیار پر بار بود. حتی در زندان، پولس آن مردی نبود که در گوشه‌ای بنشیند و بغض کند. او که قادر به دیدار دوستانش نبود، نامه‌های طولانی و مفصلی برای آنها نوشت، که برخی از آنها در کتاب‌های عهد جدید ما محفوظ مانده است، و از طریق آنها اصول و آموزه‌های کلیسای قرن اول به طور ماندگار و غیر قابل حذفی، ثبت شده است.

© 2023 by This is the Bible (Persian). 

  • WhatsApp
  • Facebook
bottom of page