top of page
  • Facebook
  • Twitter
  • Instagram

وادی هنّوم (ارمیا 19: 1-6)

اِرمیا – پیام‌آور مجازات

valley-of-hinom.jpg

اِرمیا بعد از اِشعَیا، حدود سال 600 قبل از میلاد، نبوت می‌کرد. او در آخرین سالهای پادشاهی یهودا زندگی می‌کرد و در طول محاصره نهایی، در اورشلیم بود و وحشت آن روزها و به اسارت رفتن قومش به بابل را دید. کتاب ارمیا پر از پیام‌های غم‌انگیز است، زیرا بسیاری از قسمت‌های آن درباره قضاوت‌هایی هشدار می‌دهد که برای یهودای گناهکار در شرف وقوع است. اما او چند پیشگویی واقعاً غنایی در مورد پادشاهی خدا دارد، زمانی که خداوند قوم خود را خواهد بخشید و باز خواهد گرداند. او مانند اشعیا در اورشلیم زندگی می‌کرد، اگرچه خانواده‌اش اهل دهکده‌ای سه مایل (5 کیلومتر) دورتر به نام عناتوت بودند. به نظر می‌رسد که او مردی تنها بوده است، ازدواج نکرده بود و دوستان کمی داشت. با این حال، برای بیش از 40 سال این پیامبر، وفادارانه کلام خداوند را برای قوم خود می‌آورَد و در ازای آن فقط آزار، ضرب و شتم و زندان نصیبش می‌شود.

ارمیا مانند اشعیا در جوانی مأمور شد. او مانند اشعیا دید که دستی از جانب خدا دهان او را لمس کرد. رسول آسمانی گفت: "اینک کلام خود را در دهانت نهادم. بدان که امروز تو را بر قومها و حکومتها برگماشتم، تا از ریشه بَرکَنی و منهدم نمایی، هلاک کنی و سرنگون سازی، بنا کنی و غَرس نمایی" (ارمیا 1: 9-10). توجه داشته باشید که هر دو جنبه منفی و مثبت در این دستور وجود دارد. خدا ابتدا در قضاوت، تخریب می‌کند اما سپس در جبران و بخشش، می‌سازد و می‌کارد.

پیامبر برای رساندن پیام خود از استعاره‌های درخشان استفاده می‌کند. یکی از چشمگیرترین آنها که در پنج باب اول دیده می‌شود، یهودا را به همسر خدا تشبیه می‌کند که در زمان موسی، با نذر در کوه سینا با او ازدواج کرده بود. خداوند که از پرستش خدایان دیگر (معادل زنا) ناراضی است به آنها هشدار می‌دهد که باید این کار را کنار بگذارند. حتی در این اواخر، زمانی که صبر او تقریباً به پایان رسیده بود، حاضر بود زمان را به عقب برگرداند و دوباره شروع کند، اگر آنها به خانه و نزد وی می‌آمدند. اما زمان به سرعت رو به پایان بود و اسارت از دور نمایان می‌شد. خداوند هشدار داد:

"چنانکه شما مرا ترک کردید و خدایانِ بیگانه را در سرزمین خویش خدمت نمودید، پس بیگانگان را در سرزمینی که از آنِ شما نیست، خدمت خواهید کرد." (ارمیا 5: 19)

در باب هفت به ارمیا گفته می‌شود که در دروازه معبد بایستد و جمعیت را خطاب قرار دهد. آنها هر روز شنبه برای عبادت به آنجا می‌آمدند و فکر می‌کردند که وظیفه خود را انجام داده‌اند. اما در خانه، هر کدام خدایان مورد علاقه خود را داشتند و زندگی آنها ادعای آنها را مبنی بر اینکه قوم خدا هستند رد می‌کرد. او فریاد زد: "راههای خود را اصلاح کنید!" امروز هم همینطور است. مردم خود را متقاعد می‌کنند که اگر سالی سه بار در کلیسا حاضر شوند یا چند نماد را ببوسند و نیایش"درود بر مریم[1]" را تکرار کنند، خداوند از آنها محافظت خواهد کرد. اما او خواستار اطاعت ما در تمام هفته است، نه فقط در روزهای یکشنبه.

در باب سیزدهم، پیامبر مجبور شده است پیام خود را عملی کند. او مجبور شد یک کمربند کتانی جدید گران قیمت بخرد و آن را دور کمرش بپیچد. سپس مجبور شد صدها مایل تا رود فرات راه برود، چاله‌ای بکَند و آن را دفن کند. مدتها بعد به او گفته شد که سفر را تکرار کرده و آن را از چاله درآورد. البته که در اثر رطوبت خراب شده بود. مردم می‌پرسیدند که این کارها برای چیست؟ پاسخ این بود که کمربند نماد مردم یهودا بود، که

زمانی مثل یک کمربند به خدا نزدیک بودند. اکنون آنها بواسطه بت‌پرستی تباه شده بودند و بزودی یک راهپیمایی طولانی به سمت فرات، در راه اسارت در بابل، خواهند داشت.

در دو باب بعد، ارمیا از استقبال خصمانه‌ای که از سخنانش شد آنقدر افسرده بود که واقعاً می‌خواست تسلیم شود. او فریاد زد: "وای بر من، ای مادرم، که مرا بزادی، ... نه رِبا داده‌‌ام و نه رِبا گرفته‌ام، و با وجود این، همه لَعنم می‌کنند" (ارمیا 15: 10). اما خدا هنوز از قومش دست نکشیده بود. ممکن است هنوز کسی در گوشه و کنار باشد که لطف او را شنیده و پاسخ دهد. پس خدا به ارمیا گفت که باید در این راه آهسته و استوار حرکت کند و او تضمین می‌کند که جان وی از کینه مردم محفوظ می ماند.

در کتاب ارمیا مثل‌های عملی بیشتری وجود دارد. در باب هجدهم او در حال رفتن به مزرعه‌ای در جنوب اورشلیم است که در آنجا سفالگری در گارگاهش کار می‌کند. در اینجا او توده‌ای از گِل رُس را دید که روی چرخ می‌چرخد. اما گِل، سفت و نامنعطف بود. سفالگر آن را به صورت گلوله‌ای درآورد و دوباره شروع کرد. پیام آمد که خدا با ملتها کار می‌کند. او این مهارت را دارد که انسانهایی را که مثل گِل نرم هستند به شخصیت‌هایی زیبا و مفید تبدیل کند. اما اگر مردم سختدل باشند و به فشار انگشتان او پاسخ ندهند، او آنها را برمی‌گرداند و دوباره شروع می‌کند. البته این کاری بود که قرنها بعد انجام داد، هنگامی که درهای انجیل را به روی غیریهودیان گشود. بعد ارمیا مجبور شد یک ظرف سفالی را به وادی بِن‌هِنّوم حمل کند. جایی که خانواده‌های اورشلیم صف می‌کشیدند تا فرزندان خود را در آتش نزد مولک، خدای موآبیان بسوزانند. اوضاع آنقدر بد بود که به او گفته شد که کوزه را بشکند. پس او فریاد زد: "خدا این قوم و این شهر را خواهد شکست." بعداً به پیامبر دستور داده شد تا به مدت سه سال هر روز یک یوغ چوبی بر دوش خود بگذارد تا نشان دهد که خداوند یهودا و کشورهای اطراف را تا زمان نوه نبوکدنصر زیر یوغ بابل قرار خواهد داد (ارمیا27: 2-7 را ملاحظه کنید).

در باب بیستم، کاهن اعظم، فَشحور، ارمیا را به خاطر پیشگویی‌هایش دستگیر کرد و پاهای او را در انبارهای عمومی به غل و زنجیر بست. او کاملاً تحقیر شده بود. این زمانی بود که او تصمیم گرفت از صحبت به نام خداوند دست بردارد، اما متوجه شد که نمی‌تواند.

good-and-bad-figs.jpg

انجیر خوب و بد (ارمیا 24)

برخی از ‌بابهای کتاب ارمیا از ترتیب زمانی خارج است. با این حال، او همیشه تاریخ پیشگویی‌های خود را بر اساس سال پادشاهی که در آن زمان سلطنت می‌کرد ذکر می‌کند، بنابراین بررسی توالی آن آسان است. بابها 22 و 25 به زمان پادشاهی یهویاقیم بازمی‌گردند، اما باب 24 به سلطنت آخرین پادشاه، صدقیا، بازمی‌گردد. در این باب بوضوح یک استعاره ادبی داریم. پیامبر دو سبد انجیر دید که یکی آبدار و رسیده و دیگری خیلی بد بود. انجیرهای خوب اسیرانی بودند که نبوکدنصر به بابل برد. آنها خوش شانس بودند، اگرچه احتمالا خودشان اینطور تصور نمی‌کردند! خدای مهربانی که می‌دانست عاقبت دولت یهود در راه است، برای حفظ کردنشان، آنها را به بابل می‌فرستاد تا در سالهای آینده بازمانده‌ای از ایشان بتواند به سرزمین بازگردد. و انجیرهای بد، افراد سرکش، در محاصره خواهند مرد. باب 25 از این نظر بسیار جالب است، زیرا در اینجا پیامبر به صراحت اعلام می‌کند که مدت اسارت آنها هفتاد سال خواهد بود.

"این سرزمین سراسر خراب و ویران خواهد شد، و این قوم‌ها هفتاد سال پادشاه بابِل را بندگی خواهند کرد. اما خداوند می‌گوید: "پس از پایان هفتاد سال، من پادشاه بابِل و آن قوم و سرزمین کَلدانیان را به سبب تقصیرشان مجازات خواهم کرد، و آن را ویرانۀ ابدی خواهم ساخت."(ارمیا 25: 11-12)

همانطور که در کتب تاریخی کشف کردیم، این پیشگویی قابل توجه در بازگشت در زمان یوشع و زروبابل به حقیقت پیوست.

با این حال، شگفت‌انگیزترین پیش‌گویی در بابها 30 تا 33 یافت می‌شود. در اینجا ارمیا بیان می‌کند که خدا هرگز دست از یهودیان نخواهد کشید. آنها را به خاطر سخت‌دلیشان مجازات می‌کند، اما سرانجام آنها را به سرزمینشان باز می‌گرداند. البته این پیشگویی در بازگشت از بابل تحقق اولیه داشت، اما ارمیا نیز مانند اشعیا به آینده‌ای دور چشم دوخته است. از کجا می‌دانیم؟ در باب 33: 14 -21 خدا اصرار دارد که دوباره پادشاهی بر تخت داوود خواهد نشست.

"خداوند می‌فرماید: هان روزهایی می‌آید که به آن وعدۀ نیکو که به خاندان اسرائیل و خاندان یهودا دادم، وفا خواهم کرد. در آن ایام و در آن زمان برای داوود شاخه‌‌ای عادل خواهم رویانید که عدل و انصاف را در این سرزمین به اجرا در خواهد آورد. ... زیرا خداوند چنین می‌فرماید: داوود کسی را که بر تخت پادشاهی خاندان اسرائیل بنشیند، هرگز کم نخواهد داشت .... اگر عهد مرا با روز و عهد مرا با شب باطل توانید کرد به گونه‌ای که روز و شب در وقت خود نشود، آنگاه عهد من با خادم من داوود نیز باطل خواهد شد، به گونه‌ای که او را پسری نخواهد بود که بر تخت او سلطنت کند ..."

هنگامی که اسرا از بابل بازگشتند، پادشاهی نداشتند. اکنون تاج و تخت داوود 2500 سال است که مدام خالی مانده است. اما وقتی عیسی متولد شد، به او وعده داده شد. فرشته به مریم گفت:

" اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید و نامش را عیسی خواهی نهاد. او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد. خداوند خدا تخت پادشاهی پدرش داوود را به او عطا خواهد فرمود." (لوقا 1: 31-32)

بنابراین پیشگویی ارمیا متعلق به آینده ما است، زمانی که اسرائیل از پراکندگی دوباره جمع شده است، و عیسی، شاخه‌ای از درخت داوود، قوم خدا را شاد خواهد کرد.

ترسناکترین داستان درباره ارمیا زمانی است که او را به سیاهچال انداختند. او به مردم گفته بود که اگر می‌خواهند جان خود را نجات دهند باید اورشلیم را ترک کنند و تسلیم بابلی‌ها شوند. به این ترتیب آنها از محاصره اجتناب‌ناپذیری جلوگیری خواهند کرد. اما دشمنان ارمیا این توصیه را خیانت تلقی کردند و او را دستگیر کردند. آنها دوست نداشتند خون او را بریزند؛ به هر حال او پیامبر خدا بود؛ بنابراین او را به یک آب انبار بزرگ در زیر شهر انداختند. آنجا او در گل عمیق و چسبناک فرورفت. آنها یک درپوش سنگی روی آب انبار گذاشتند و او را در حال مرگ در تاریکی رها کردند. خدا به او وعده داده بود که زندگی او از دست دشمنانش حفظ می شود، اما اکنون ایمان او به این اطمینان به شدت در حال آزمایش بود. فریاد زد، اما کسی نشنید. دعا کرد، اما چیزی نشد. ساعتها گذشت. بالاخره صدایی از بالای سرش شنید. نور روز ظاهر شد عِبِدمِلِک، مردی سیاه پوست که خدمتگزار پادشاه بود، از وضعیت بد او مطلع شده بود و برای نجات او آمده بود. خدا به قول خود عمل کرده بود.

دو پیش‌گویی خارق‌العاده دیگر در ارمیا وجود دارد. یکی بیانیه‌ای در باب 46: 28 است:

"خداوند می‌فرماید: ای خادم من یعقوب، ترسان مباش، زیرا من با تو هستم. من ملتهایی را که تو را به میان آنها راندم، به تمامی نابود خواهم کرد، اما تو را به‌تمامی نابود نخواهم کرد. بلکه به انصاف تأدیبت خواهم نمود، و به‌یقین تو را بی‌سزا نخواهم گذاشت."

البته که "یعقوب" مترادف اسرائیل است. آنها مطمئناً طعم تلخ تادیب خدا را در طول قرنها چشیده‌اند. اما واقعیت همچنان پابرجاست. آنها امروز هنوز هم در جهان هستند. کشوری به نام اسرائیل در سازمان ملل متحد وجود دارد. اما امروز بابلی‌ها یا آشوری‌ها یا رومی‌ها که آنها را از سرزمینشان بیرون کردند کجا هستند؟ آنها همانطور که ارمیا گفته بود در شن‌های تاریخ ناپدید شده‌اند.

پیشگویی بزرگ دیگری در پایان کتاب آمده است. ارمیا یک دستیار داشت که تمام سخنان او را برای آیندگان ثبت می‌کرد. باب 36: 4 می‌گوید:

"پس اِرمیا، باروک پسر نیریا را فراخواند و باروک از دهان اِرمیا تمامی سخنان خداوند را که به او گفته بود، بر طومار نوشت."

ما می‌توانیم از کار صبورانه او سپاسگزار باشیم. اکنون، باروک برادری داشت به نام سرایا، که باید برای ملاقات رسمی با پادشاه به بابل می‌رفت تا خراج بدهد. شاید برای ادای احترام (ارمیا 51: 59 را ملاحظه کنید). ارمیا پیام ویژه‌ای برای سرایا نوشت تا با خود ببرد. پیامبر گفت که وقتی به بابل برسد، باید در کنار رودخانه بزرگ فرات که از قلب کلانشهر عبور می‌کرد بایستد و کلمات روی طومار را با صدای بلند بخواند. باید به خاطر داشته باشیم که در آن زمان بابل با 200 مایل مربع (500 کیلومتر مربع) بزرگترین شهر جهان بود و توسط دیوارهای بلندی به ضخامت 90 فوت (27 متر) محافظت می‌شد. بابل ساختمان‌های چشمگیری داشت. مرکز تجارت بین‌المللی بود. کشتی‌های عظیم برای تخلیه بار خود در اسکله‌های رودخانه تجمع می‌کردند. باغ‌های معلق (کوهی مصنوعی پوشیده از درختان)، یکی از عجایب هفتگانه جهان بود. یک زیگورات (برج معبد پلکانی) عظیم داشت و مسیر راهپیمایی‌ آن به طول نیم مایل (8/0 کیلومتر)، با صد و بیست شیر عظیم الجثه و بیش از پانصد اژدها و گاو نر از کاشی‌های لعابدار پوشیده شده بود. یهودی کوچک اهل اورشلیم، در میان جمعیت ایستاد و با شجاعت طومار خود را باز کرد. او با صدای بلند اعلام کرد که بابل آنچنان ویران خواهد شد که چیزی از آن باقی نخواهد ماند. سپس سنگی را به طومار بست، آن را به رودخانه انداخت و فریاد زد:

"به همین‌گونه بابِل غرق خواهد شد و دیگر بر نخواهد خاست." (ارمیا 51: 61-64)

حتما برای تماشاگران مسخره به نظر می‌رسید. تصور کنید فردی از آفریقا در مرکز لندن چنین چیزی بگوید! شهر بوی قدرت و قدمت می‌دهد. اما واقعیت این است که کلام خدا محقق شد. بابل امروز انبوهی از ویرانه‌ها در یک دشت بیابانی وسیع است، اما قوم ارمیا زنده و در سرزمین خود هستند.

 

[1] Hail Mary!

© 2023 by This is the Bible (Persian). 

  • WhatsApp
  • Facebook
bottom of page