top of page

"آنگاه خداوند ماهی بزرگی برگماشت تا یونس را فرو بلعد." (یونس 1: 17)

یونس و نهنگ

blue-whale-on-white-background.png

یونس اهل جلیل بود‌‌، جایی که عیسی بعداً در آنجا بزرگ شد. او پیامبری برای پادشاهی ده قبیله بود. و مانند عاموس و هوشع‌‌، در دوران طولانی پادشاهی یربعام دوم زندگی می‌کرد (این را از دوم پادشاهان14: 24-25 می‌دانیم). این تاریخ احتمالا حدود سال 780 قبل از میلاد است.

ما از پیشگویی‌هایی که او در اسرائیل کرده است اطلاعات خیلی کمی‌داریم. کل کتاب یونس به یک داستان اختصاص داده شده است. یونس یک درخواست غیرعادی از خدا دریافت کرد؛ که باید به نینوا‌‌ پایتخت آشور‌‌ برود و مردم آنجا را به توبه دعوت کند. تصور اینکه این درخواست چه تاثیری بر او داشته برای ما سخت است. یونس به عنوان یک یهودی همیشه خود را از همه غیر یهودیان دور نگه داشته بود. آنها بتها را ‌‌می‌پرستیدند و نجس بودند. او از خود پرسید چگونه خدای اسرائیل ‌‌می‌تواند با چنین افرادی کاری داشته باشد؟ علاوه بر این‌‌، آشوریان پادشاهان قدرتمندی داشتند و به راحتی ‌‌می‌توانستند برای اسرائیل دردسر ایجاد کنند (سی سال بعد آنها واقعاً به اسرائیل حمله می‌کنند و اسیر ‌‌می‌گیرند). نینوا در فاصله 700 مایلی به سمت شمال شرق بود. یونس با خودش فکر کرد که خدا مرتکب اشتباه بزرگی شده است. او به دفتر شرکت کشتیرانی در یافا رفت‌‌، بلیطی خرید و سوار کشتی شد که به جهت مخالف حرکت می‌کرد.

اما شما نمی‌توانید از خدا فرار کنید. پس از مدتی طوفان بزرگی به راه افتاد و کشتی در خطر غرق شدن بود. دریانوردان خرافاتی تصمیم گرفتند با قرعه‌کشی مشخص کنند که این طوفان به سبب گناه چه کسی است و قرعه به نام یونس افتاد. او اعتراف کرد که از خدا فرار ‌‌می‌کند. اما بیایید این را به حساب اعتبار او بگذاریم که داوطلب شد تا خود را قربانی کند تا آنها را از غرق شدن نجات دهد. او گفت: "مرا به دریا بیندازید، آنگاه آرامش برقرار خواهد شد". بنابراین آنها او را برداشته و به دریا انداختند. نکته جالب این است که ملوانان غیر یهودی بودند. یونس در موقعیتی قرار گرفت که متوجه شود که غیر یهودیان نیز مانند یهودیان احساساتی دارند. آنها نمی‌خواستند بمیرند. و او آماده بود تا جان خود را برای نجات آنها بدهد! شاید او در شرف درک این بود که نهایتا خدا درست ‌‌می‌گوید.

خداوند از سر مهربانی و شفقت نمی‌گذارد او بمیرد. ماهی بزرگی در آب افتادن او را دید و او را بلعید. احتمالاً آن ماهی بزرگ یک نهنگ بوده است؛ آنها مانند انسانها هوا را تنفس ‌‌می‌کنند و معروف بودند به اینکه وقتی قایق‌های ماهیگیری دنبالشان میکرد آدمها را زنده قورت میداند. در ‌‌باب دوم یونس، دعای شگفت‌انگیز او به خداوند از تاریکی و وحشت زندان زیر آب، ثبت شده است. دعایی که راه خود را از میان امواج به بالا برد و به آسمان رفت. خدا به او رحم کرد. سه روز بعد نهنگ او را در ساحل مدیترانه قی کرد.

خدا دوباره به پیامبر دستور داد به نینوا برود. و او اینبار غرولندکنان رفت. آنجا کلانشهر بزرگی بود که از این سر تا آن سر شهر با پای پیاده سه روز طول می‌کشید. او به مردم فریاد ‌‌می‌زد که اگر از خشونت خود و راههای شریرانه خود توبه نکنند‌‌، نینوا سرنگون خواهد شد. پادشاه بطرز قابل توجهی‌‌، الگویی برای مردم شد، به نشانه عزاداری، گونی پوشید و دعا کردن به خدای اسرائیل را آغاز کرد.

یونس نشست و منتظر نتیجه ماند. وقتی خدا به او گفت پایتخت نجات یافته است‌‌، واقعاً عصبانی شد. اما خدا او را ملامت کرد. او گفت: "آیا من نباید به نینوا‌‌، آن شهر بزرگ ترحم کنم‌‌، "آن شهر بزرگ با بیش از یکصد و بیست هزار جمعیت که دست راست و چپ خویش از هم تشخیص نمی‌دهند (احتمالاً منظورش بچه‌های کوچک بود)‌‌، با حیوانات بسیار؟ "همانطور که پطرس رسول در عهد جدید ‌‌می‌نویسد‌‌، خدا نمی‌خواهد که کسی از بین برود‌‌، بلکه می‌خواهد که همه به توبه برسند. از هر نژادی که باشیم‌‌، ‌‌می‌توانیم مطمئن باشیم که اگر واقعاً خود را در برابر خدا فروتن کنیم‌‌، خداوند به ما رحم ‌‌می‌کند (دوم پطرس 3: 9).

عیسی در مورد توبه اهل نینوا اظهار نظر ‌‌می‌کند و آنها را با یهودیان سخت‌دل جلیلی که از گوش دادن به دعوت او برای توبه امتناع ‌‌می‌ورزند‌‌، مقایسه ‌‌می‌کند. او همچنین ‌‌می‌گوید که همچون یونس که سه روز در شکم نهنگ بود‌‌، او نیز سه روز در قبرخواهد بود و سپس دوباره برخواهد خاست.

bottom of page