خلاصهای از کتاب مقدس و کتابهای آن

معبد سلیمان
کتابهای پادشاهان اسرائیل
دو کتاب بعدی اسناد تاریخی هستند. آنها سوابق رسمی از دوران سلطنت پادشاهان هستند که با نظرات خود خدا در مورد اینکه او چگونه به زندگی آنها مینگریست، در هم آمیخته شده است. تواریخ با مرگ داوود پادشاه و واگذاری پادشاهی به پسرش سلیمان آغاز میشود و پانصد سال بعد با ویران شدن اورشلیم توسط نبوکدنصر پادشاه بابل در سال 586 قبل از میلاد خاتمه مییابد.
این خود خدا بود که جانشین داوود را انتخاب کرد. او قول داده بود که یکی از پسران بتشبع باشد. زمانی که سلیمان تاجگذاری کرد احتمالاً فقط بیست سال داشت، اما به زودی پادشاهی را کاملاً تحت کنترل گرفت. او از طرف خداوند دعوت شد تا هر هدیهای که میخواهد انتخاب کند، پس او برای حکمرانی بر قوم خدا تقاضای حکمت کرد و از آن به بعد بخاطر ضربالمثلها و عدالتش اسطوره شد. او ثروت زیادی به ارث برده بود. که بخش اعظم آن به ساخت معبد در کوه موریا اختصاص یافت، پروژهای که 150000 کارگر در آن مشغول به کار بودند و هشت سال به طول انجامید. سلیمان چوب سرو خرید و مهندسانی را از حیرام، پادشاه صور، در شمال اسرائیل استخدام کرد. آنها بالای تپه را با یک سکوی سنگی غول پیکر، تراز کردند طوری که حرم سفید آهکی و حیاط اطراف آن در بالای شهر قرار گرفت. طرح ارائه شده توسط داوود، شبیه خیمه ساخته شده توسط موسی، اما اندازه آن دو برابر بود. روز وقف به یک گردهمآیی ملی تبدیل شد. کاهنان در جامههای سفید به طور رسمی خیمه را به مکان مقدس حمل کردند، قربانیها بر روی مذبح جدید برنزی تقدیم شد و پادشاه جوان در یک سخنرانی طولانی از خدا خواست که خانهای را که برایش ساخته بودند برکت دهد. سپس ابری آتشین معبد را پر کرد، همان جلال خداوند که زمانی در خیمه در بیابان ساکن شده بود.
سلیمان برای خود یک قصر باشکوه در جنوب معبد در شهر داوود ساخت. او با حیرام صوری که در کشتیرانی مهارت داشت، قرارداد تجاری بست تا ادویه و طلا را از شرق به حوزه دریای مدیترانه بیاورد. بعدها ملکه صبا (سرزمین صبا، در عربستان جنوبی، در مسیر تجاری هند بود) به دیدار او رفت. او هدایای غنی برایش آورد و احتمالاً برای دور زدن انحصار باستانی مصر به اتحاد سهگانه با حیرام پیوست. متأسفانه خردمندی سلیمان او را از اشتباهات باز نداشت. او با هفتصد زن ازدواج کرد (به طور متوسط هر سه هفته یک عروسی در چهل سال سلطنت خود داشت). بسیاری از آنها شاهدختهای خارجی بودند (بعضی از آنها بدون شک اتحادهای سیاسی بودند) و آنها او را ترغیب میکردند که خدایان آنها را پرستش کند. قدرت و ثروت و صلحی که پدرش به او واگذار کرده بود شروع به از بین رفتن کرد. و پس از مرگ او، پادشاهی متحد اسرائیل از هم پاشید.
رِحُبعام، پسر و جانشین سلیمان، توسط رهبر جوانی از قبیله افرایم به چالش کشیده شد. هنگامی که رحبعام از شنیدن سخنان هیاتی که درخواست مالیات کمتری داشتند خودداری کرد، یِرُبعام شورشی را رهبری کرد که پادشاهی را به دو بخش تقسیم کرد. رحبعام کنترل جنوب (یهودا و بنیامین) را حفظ کرد. اما یربعام پادشاه ده قبیله دیگر شد و با توجه به اینکه ممکن بود رعایای جدیدش برای عبادت در معبد به جنوب بروند، رقیبانی جذاب برپاکرد، دو گوساله طلایی، یکی در شمال و دیگری در مکان مقدس باستانی بیتایل.
"شما به اندازه کافی به اورشلیم رفتهاید، اینان خدایان شما هستند که شما را از سرزمین مصر خارج کردند." (اول پادشاهان12: 28)
روانشناسی او بیعیب و نقص بود و تأثیرش این بود که ده قبیله از آن زمان به بعد، از پرستش خداوند دست کشیدند. در نتیجه، استانداردهای اخلاقی آنها به سرعت سقوط کرد. مانند قافیهای تکراری، هر پادشاه جدید با این عبارت از دور خارج میشود که "او آنچه در نظر خداوند بد بود به انجام رساند." در نتیجه، تاریخ پادشاهی ده قبیله، تقریباً جنگ و خونریزی بی وقفه است. پسر یربعام پس از دو سال نشستن بر تخت سلطنت، به قتل رسید. جانشین او، بَعَشا، بیست و چهار سال دوام آورد، اما پسرش پس از دو سال ترور شد و قاتل او نیز دو ماه دوام آورد تا توسط عمری، که پایتخت جدید را در سامره ایجاد کرد، جایگزین شود. پسر او، اَخاب، بیش از پیشینیان خود علیه خداوند گناه ورزید زیرا با ایزابل، دختر پادشاه صیدون ازدواج کرد. این بانوی قدرتمند، رعایای اخاب را متقاعد کرد تا بعل را بپرستند، بازگشتی به دوران بتپرستی كه از زمان داوران بیسابقه بود. او به طور برنامهریزی شده همه پیامبران خداوند را که در پادشاهی اخاب باقی مانده بودند حذف کرد و هفتصد پیامبر از خدایان خود را که حقوقشان پرداخت شده بود، جایگزین آنها کرد. همه چیز برای پرستندگان خداوند تیره و تار به نظر میرسید. با این حال، این آخرین بخش از اول پادشاهان، از باب 17 به بعد، یک مسابقه هیجانانگیز بین ملکه شرور و ایلیا، تنها بازمانده از پیامبران خدا را نشان میدهد. بعل قرار بود آب و هوا را کنترل کند. ایلیا به مقابله برآمد. او ثابت خواهد کرد که یهوه (نام سنتی خدای اسرائیل) تنها خدای واقعی است. به درخواست او، خداوند یک خشکسالی سه ساله فرستاد، و در ادامه، بعد از یک نمایش بزرگ در کوه کرمل، دوباره باران فرستاد. اگرچه انقلاب مورد انتظار ایلیا اتفاق نیفتاد، اما او شگفتزده شد که در میان ده قبیله 7000 نفر هنوز به خداوند وفادار بودند. او که دلگرم شده بود، اِلیشَع را به عنوان دستیار جوان خود منصوب کرد و "مکتب انبیا" را تأسیس کرد که در آن مردان جوان شجاع، برای اینکه به مردم در مورد خدا آموزش بدهند، تعلیم میدیدند.
لازم به ذکر است که کتابهای اول و دوم پادشاهان، در درجه اول به سرگذشت پادشاهی ده₋قبیلهای که حالا "اسرائیل" نامیده میشود، توجه دارند. با این حال، آنها همچنین به طور موازی شامل یادداشتهایی در مورد پادشاهان در پادشاهی جنوبی یهودا نیز هستند تا پیام مورد نظر داستان به وضوح روشن شود. در واقع، این زمانی است که دو سلسله با ازدواج پسر یهوشافاط، پادشاه یهودا، و عَتَلیا، دختر اَخاب و ایزابل، به هم پیوند میخورند.
کتاب دوم پادشاهان حماسه را ادامه میدهد، پس از این که پیامبر پیر در ارابه آتش خدا ربوده شد، اِلیشَع جانشین ایلیا شد. خداوند در این دوران طوفان شگفت انگیزی از معجزات فرستاد. مشابه آنچه توسط عیسی و حواریون در قرن اول انجام شد، و به همان دلیل، یعنی برای اثبات اینکه ایلیا و اِلیشَع از طرف خدا فرستاده شدهاند. یک جذامی شفا یافت، صد مرد با چند نان سیر شدند و دو مادر، پسران خود را از مرگ بازگرفتند. برای آن تعداد کم از وفاداران، که تحت وحشت و آزار بودند، خوب بود بدانند که خدا با آنهاست.
شرارتی که با اَخاب و همسرش آغاز شده بود، سرانجام توسط یِیهو پایان یافت، که تمام سلسله اخاب و همچنین داماد او یعنی پادشاه یهودا را از بین برد. اما در پادشاهی جنوبی دختر اخاب بلافاصله تاج و تخت را در دست گرفت و نوههای خود را کشت تا رقبای خود را از بین ببرد. او به پرستش بعل ادامه داد تا اینکه او نیز در یک کودتای شجاعانه برکنار شد.
نواده یِیهو، یِرُبعام دوم، در زمان یونس نبی، به مدت طولانی چهل و یک سال برای خداوند و در پناه او، سلطنت کرد.
"... اما چون خداوند دید که رنج و محنت اسرائیلیان از برده و آزاد بسیار تلخ است، و کسی نیست که یاریشان رساند، ... پس اسرائیلیان را به دست یِرُبعام پسر یِهوآش نجات داد ...". (دوم پادشاهان14: 26-27)
اما از این نقطه پادشاهی ده قبیله به طور مستمر در سراشیبی بود. در سال 722 قبل از میلاد، آشوریان، یک قدرت جهانی رو به رشد، از شمال حمله کردند و سرزمین را غارت کردند و کل جمعیت را به شرق تبعید کردند. داوری خدا بر ملتِ توبه ناپذیر، واقع شد.
"... پادشاه آشور سامِرِه را به تصرف خویش درآورد و اسرائیلیان را از آن شهر به آشور تبعید کرد ... این از آن رو واقع شد که بنیاسرائیل به یهوه خدای خود گناه ورزیدند ... خداوند به واسطۀ جمیع انبیا و رؤیابینانِ خود به اسرائیل و یهودا هشدار داده بود که: "از راههای شرارتآمیز خود بازگردید و طبق تمامی شریعتی که به پدرانتان حکم کردم و از طریق خدمتگزاران خود، انبیا، برایتان فرستادم، فرمانها و فرایض مرا نگاه دارید." ... اما ایشان نخواستند گوش فرا دهند... آنان تمام فرمانهای یهوه خدایشان را زیر پا نهادند و دو گوسالۀ ریختهشده، و نیز اَشیرَه، برای خود ساختند. در برابر خورشید و ماه و ستارگان سَجده کردند و بَعَل را عبادت نمودند. پسران و دخترانشان را در آتش قربانی کردند، فال گرفتند، جادوگری کردند، و خود را فروختند تا آنچه را که در نظر خداوند بد بود بجا آورند، و بدینگونه خشم او را برانگیختند. از این رو، خداوند سخت بر اسرائیل خشم گرفته، ایشان را از حضور خود راند، و فقط قبیلۀ یهودا به تنهایی باقی ماند. ..." (دوم پادشاهان17: 6-18)
قبیله یهودا نیز زیر پای لشکر ارتش آشور میلرزید، اما پادشاه بزرگ آنها، حِزقیا آنها را به خدا وفادار نگه داشت و خطر فعلاً از سر اورشلیم گذشت. یک قرن بعد، بابلیان آشوریان را شکست دادند و نبوکدنصر پادشاه، یهودا را به عنوان یک کشور تابع و خراجپرداز، تصرف کرد. در این زمان وضعیت روحی یهودا نیز درست مثل ده قبیله بود. پس از آن اسارت رخ داد و در 586 قبل از میلاد اورشلیم با معبد زیبایش در اثر آتشسوزی ویران شد. برای مدت زمانی، پادشاهی ایجاد شده توسط داوود به پایان رسیده بود.